پارت ۲۹ فیک دور اما آشنا
پارت ۲۹
آدلیا ویو
۱ ساعت بعد
تهیونگ : بیب غذا حاضره
از روی مبل پاشدم و به میز ناهار خوری نگاهی انداختم
آدلیا : به به شوهریم چه کرده
تهیونگ : فعلا که چیزی ندیدی بیا بخور قربونت برم
آدلیا : باشه
صندلی رو واسم عقب کشید و منم نشستم
اولین لقمه رو گذاشت دهنم
تهیونگ : آ کن
دهنمو یکم باز کردم و تهیونگ غذارو گذاشت تو دهنم......
و ادامه ی غذامونو خوردیم
۳۰ دقیقه بعد
ناهار مون تموم شد ، ظرفارو جمع کردم که ببرم بشورم
تهیونگ: بیب بزار سرجاش
آدلیا: چرا؟
تهیونگ : اذیت میشی
آدلیا : نه بابا
تهیونگ:آدلیا گفتم ول کن
آدلیا : باشه بابا چرا عصبی میشی
تهیونگ : ببخشید بیب من فقط میخاستم ازت مراقبت کنم (کیوت)
آدلیا : وایی خودااااا چقد کیوتی ، اشکال نداره فدات شم
یه جرعه آب خوردم و رفتم سمت مبل و دوباره روی مبل ولو شدم و تلویزیون تماشا کردم
تهیونگ : بیب نظرت چیه جونگکوک و رینا رو دعوت کنیم ؟ تازه بودن بچه رو هم جشن میگیریم
آدلیا : عالیه پس من بهشون زنگ میزنم
تهیونگ : منم شام و خوراکی و لوازم پذیرایی رو آماده میکنم
آدلیا : اوکی
گوشیمو ورداشتم و به رینا زنگ زدم
بعد از سه تا بوق برداشت
مکالمشون
آدلیا: سلام دختر چطوری؟
رینا : سلام و زهر مار دلم برات تنگ شده بود گاو
آدلیا: باشه بابا ببخشید، سرم شلوغ بود
رینا: سرت با تهیونگ جونت شلوغ بود؟
آدلیا : آره
آدلیا : بعدشم خودت یجور میگی انگار سرت شلوغ جونگکوک جونت نبود
آدلیا : اصن چرا خودت زنگ نزدی؟
رینا: باشه بابا قبول سر منم شلوغ بود
آدلیا : پس فقط من گاو نیستم تو ام گاوی
تهیونگ : الان دعوا دارین کی گاوه؟(داد)
آدلیا : وا چاگیا تو چجوری شنیدی؟
تهیونگ : رو بلند گو گذاشتی عسلم
از حواس پرتی خودم یکی آروم زدم به سر خودم که صدای جونگکوک از اونور گوشی شنیده شد
جونگکوک : هیونگ خدا رحم کنه ،فک کنم انقد درمورد اینکه کی گاوه بحث میکنن که آخرش ما میشیم گاو
از این حرفش من و رینا هم عصبی شدیم هم داشتیم از خنده پاره میشدیم
تهیونگ : الحق که رفیق خودمی (داد و درحال کنترل که از خنده پخش زمین نشه )
آدلیا : باشه حالا بحث چی بود به کجا کشیده شد
تهیونگ : آره بیب زودتر بهشون بگو
رینا : چیو؟
آدلیا : اونجاش سوپرایزه فقط امشب دعوتین خونه ی ما
رینا : خونه ی شما؟
آدلیا : آه راستی بهت نگفتم حواسم نبود ، منو تهیونگ یه خونه ی جدا گرفتیم
رینا : واقعا؟
آدلیا : آره ، خب منتظرتونم
رینا : باشه لوکیشن بفرست دیه
آدلیا : اوکی چاگیا فعلا بای
رینا : بای
پایان مکالمه
تهیونگ : فقط من چاگیای تو ام (تاتا مایک)
آدلیا :باشه (خنده)
چند ساعت بعد
الان ساعت تقریبا ۷ شبه و همه چی آمادس
تهیونگ : احتمالا چند دقیقه ی دیگه میان بیب بهتره بریم آماده شی
آدلیا : باشه عشقم
از جام پاشدم و رفتم سمت اتاق
یه لباس خوشگل از کمد در آوردم و گذاشتم روی تخت
رفتم حموم و یه دوش ۱۵ مینی گرفتم
با سشوار ماهمو خشک کردم و لباسمو پوشیدم
یه میکاپ خیلی ملایم و کم انجام دادم و یه عطر شیرین و ملایمم زدم ، یه دمپایی مجلسی برداشتم و پوشیدم
موهام که کاملا با سشوار خشک شده بودو به دوطرفم آوردم و تمام
آروم اومدم پایین و منتظرشون موندم ، تهیونگ قبل از من حاضر شده بود
همینجوری منتظر رینا و جونگکوک بودیم که یهو............
پارتای قبل توی پیج قبلیم : @ot7elaheh
آدلیا ویو
۱ ساعت بعد
تهیونگ : بیب غذا حاضره
از روی مبل پاشدم و به میز ناهار خوری نگاهی انداختم
آدلیا : به به شوهریم چه کرده
تهیونگ : فعلا که چیزی ندیدی بیا بخور قربونت برم
آدلیا : باشه
صندلی رو واسم عقب کشید و منم نشستم
اولین لقمه رو گذاشت دهنم
تهیونگ : آ کن
دهنمو یکم باز کردم و تهیونگ غذارو گذاشت تو دهنم......
و ادامه ی غذامونو خوردیم
۳۰ دقیقه بعد
ناهار مون تموم شد ، ظرفارو جمع کردم که ببرم بشورم
تهیونگ: بیب بزار سرجاش
آدلیا: چرا؟
تهیونگ : اذیت میشی
آدلیا : نه بابا
تهیونگ:آدلیا گفتم ول کن
آدلیا : باشه بابا چرا عصبی میشی
تهیونگ : ببخشید بیب من فقط میخاستم ازت مراقبت کنم (کیوت)
آدلیا : وایی خودااااا چقد کیوتی ، اشکال نداره فدات شم
یه جرعه آب خوردم و رفتم سمت مبل و دوباره روی مبل ولو شدم و تلویزیون تماشا کردم
تهیونگ : بیب نظرت چیه جونگکوک و رینا رو دعوت کنیم ؟ تازه بودن بچه رو هم جشن میگیریم
آدلیا : عالیه پس من بهشون زنگ میزنم
تهیونگ : منم شام و خوراکی و لوازم پذیرایی رو آماده میکنم
آدلیا : اوکی
گوشیمو ورداشتم و به رینا زنگ زدم
بعد از سه تا بوق برداشت
مکالمشون
آدلیا: سلام دختر چطوری؟
رینا : سلام و زهر مار دلم برات تنگ شده بود گاو
آدلیا: باشه بابا ببخشید، سرم شلوغ بود
رینا: سرت با تهیونگ جونت شلوغ بود؟
آدلیا : آره
آدلیا : بعدشم خودت یجور میگی انگار سرت شلوغ جونگکوک جونت نبود
آدلیا : اصن چرا خودت زنگ نزدی؟
رینا: باشه بابا قبول سر منم شلوغ بود
آدلیا : پس فقط من گاو نیستم تو ام گاوی
تهیونگ : الان دعوا دارین کی گاوه؟(داد)
آدلیا : وا چاگیا تو چجوری شنیدی؟
تهیونگ : رو بلند گو گذاشتی عسلم
از حواس پرتی خودم یکی آروم زدم به سر خودم که صدای جونگکوک از اونور گوشی شنیده شد
جونگکوک : هیونگ خدا رحم کنه ،فک کنم انقد درمورد اینکه کی گاوه بحث میکنن که آخرش ما میشیم گاو
از این حرفش من و رینا هم عصبی شدیم هم داشتیم از خنده پاره میشدیم
تهیونگ : الحق که رفیق خودمی (داد و درحال کنترل که از خنده پخش زمین نشه )
آدلیا : باشه حالا بحث چی بود به کجا کشیده شد
تهیونگ : آره بیب زودتر بهشون بگو
رینا : چیو؟
آدلیا : اونجاش سوپرایزه فقط امشب دعوتین خونه ی ما
رینا : خونه ی شما؟
آدلیا : آه راستی بهت نگفتم حواسم نبود ، منو تهیونگ یه خونه ی جدا گرفتیم
رینا : واقعا؟
آدلیا : آره ، خب منتظرتونم
رینا : باشه لوکیشن بفرست دیه
آدلیا : اوکی چاگیا فعلا بای
رینا : بای
پایان مکالمه
تهیونگ : فقط من چاگیای تو ام (تاتا مایک)
آدلیا :باشه (خنده)
چند ساعت بعد
الان ساعت تقریبا ۷ شبه و همه چی آمادس
تهیونگ : احتمالا چند دقیقه ی دیگه میان بیب بهتره بریم آماده شی
آدلیا : باشه عشقم
از جام پاشدم و رفتم سمت اتاق
یه لباس خوشگل از کمد در آوردم و گذاشتم روی تخت
رفتم حموم و یه دوش ۱۵ مینی گرفتم
با سشوار ماهمو خشک کردم و لباسمو پوشیدم
یه میکاپ خیلی ملایم و کم انجام دادم و یه عطر شیرین و ملایمم زدم ، یه دمپایی مجلسی برداشتم و پوشیدم
موهام که کاملا با سشوار خشک شده بودو به دوطرفم آوردم و تمام
آروم اومدم پایین و منتظرشون موندم ، تهیونگ قبل از من حاضر شده بود
همینجوری منتظر رینا و جونگکوک بودیم که یهو............
پارتای قبل توی پیج قبلیم : @ot7elaheh
- ۱.۰k
- ۱۳ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط